ماه با احمد اشارتبین شود
|
|
نار ابراهیم را نسرین شود
|
خاک قارون را چو ماری در کشد
|
|
استن حنانه آید در رشد
|
سنگ بر احمد سلامی میکند
|
|
کوه یحیی را پیامی میکند
|
ما سمعیعیم و بصیریم و خوشیم
|
|
با شما نامحرمان ما خامشیم
|
چون شما سوی جمادی میروید
|
|
محرم جان جمادان چون شوید
|
از جمادی عالم جانها روید
|
|
غلغل اجزای عالم بشنوید
|
فاش تسبیح جمادات آیدت
|
|
وسوسهی تاویلها نربایدت
|
چون ندارد جان تو قندیلها
|
|
بهر بینش کردهای تاویلها
|
که غرض تسبیح ظاهر کی بود
|
|
دعوی دیدن خیال غی بود
|
بلک مر بیننده را دیدار آن
|
|
وقت عبرت میکند تسبیحخوان
|
پس چو از تسبیح یادت میدهد
|
|
آن دلالت همچو گفتن میبود
|
این بود تاویل اهل اعتزال
|
|
و آن آنکس کو ندارد نور حال
|
چون ز حس بیرون نیامد آدمی
|
|
باشد از تصویر غیبی اعجمی
|
این سخن پایان ندارد مارگیر
|
|
میکشید آن مار را با صد زحیر
|
تا به بغداد آمد آن هنگامهجو
|
|
تا نهد هنگامهای بر چارسو
|
بر لب شط مرد هنگامه نهاد
|
|
غلغله در شهر بغداد اوفتاد
|
مارگیری اژدها آورده است
|
|
بوالعجب نادر شکاری کرده است
|
جمع آمد صد هزاران خامریش
|
|
صید او گشته چو او از ابلهیش
|
منتظر ایشان و هم او منتظر
|
|
تا که جمع آیند خلق منتشر
|
مردم هنگامه افزونتر شود
|
|
کدیه و توزیع نیکوتر رود
|