پیدا شدن استاره‌ی موسی علیه السلام بر آسمان و غریو منجمان در میدان

بر فلک پیدا شد آن استاره‌اش کوری فرعون و مکر و چاره‌اش
روز شد گفتش که ای عمران برو واقف آن غلغل و آن بانگ شو
راند عمران جانب میدان و گفت این چه غلغل بود شاهنشه نخفت
هر منجم سر برهنه جامه‌پاک همچو اصحاب عزا بوسیده خاک
همچو اصحاب عزا آوازشان بد گرفته از فغان و سازشان
ریش و مو بر کنده رو بدریدگان خاک بر سر کرده خون‌پر دیدگان
گفت خیرست این چه آشوبست و حال بد نشانی می‌دهد منحوس سال
عذر آوردند و گفتند ای امیر کرد ما را دست تقدیرش اسیر
این همه کردیم و دولت تیره شد دشمن شه هست گشت و چیره شد
شب ستاره‌ی آن پسر آمد عیان کوری ما بر جبین آسمان
زد ستاره‌ی آن پیمبر بر سما ما ستاره‌بار گشتیم از بکا
با دل خوش شاد عمران وز نفاق دست بر سر می‌بزد کاه الفراق
کرد عمران خویش پر خشم و ترش رفت چون دیوانگان بی عقل و هش
خویشتن را اعجمی کرد و براند گفته‌های بس خشن بر جمع خواند
خویشتن را ترش و غمگین ساخت او نردهای بازگونه باخت او
گفتشان شاه مرا بفریفتید از خیانت وز طمع نشکیفتید
سوی میدان شاه را انگیختید آب روی شاه ما را ریختید
دست بر سینه زدیت اندر ضمان شاه را ما فارغ آریم از غمان
شاه هم بشنید و گفت ای خاینان من بر آویزم شما را بی امان
خویش را در مضحکه انداختم مالها با دشمنان در باختم