شه شبانگه باز آمد شادمان | کامشبان حملست و دورند از زنان | |
خازنش عمران هم اندر خدمتش | هم به شهر آمد قرین صحبتش | |
گفت ای عمران برین در خسپ تو | هین مرو سوی زن و صحبت مجو | |
گفت خسپم هم برین درگاه تو | هیچ نندیشم بجز دلخواه تو | |
بود عمران هم ز اسرائیلیان | لیک مر فرعون را دل بود و جان | |
کی گمان بردی که او عصیان کند | آنک خوف جان فرعون آن کند |