قصه‌ی هاروت و ماروت و دلیری ایشان بر امتحانات حق تعالی

پیش ازین زان گفته بودیم اندکی خود چه گوییم از هزارانش یکی
خواستم گفتن در آن تحقیقها تا کنون وا ماند از تعویقها
حمله‌ی دیگر ز بسیارش قلیل گفته آید شرح یک عضوی ز پیل
گوش کن هاروت را ماروت را ای غلام و چاکران ما روت را
مست بودند از تماشای اله وز عجایبهای استدراج شاه
این چنین مستیست ز استدراج حق تا چه مستیها کند معراج حق
دانه‌ی دامش چنین مستی نمود خوان انعامش چه‌ها داند گشود
مست بودند و رهیده از کمند های هوی عاشقانه می‌زدند
یک کمین و امتحان در راه بود صرصرش چون کاه که را می‌ربود
امتحان می‌کردشان زیر و زبر کی بود سرمست را زینها خبر
خندق و میدان بپیش او یکیست چاه و خندق پیش او خوش مسلکیست
آن بز کوهی بر آن کوه بلند بر دود از بهر خوردی بی‌گزند
تا علف چیند ببیند ناگهان بازیی دیگر ز حکم آسمان
بر کهی دیگر بر اندازد نظر ماده بز بیند بر آن کوه دگر
چشم او تاریک گردد در زمان بر جهد سرمست زین که تا بدان
آنچنان نزدیک بنماید ورا که دویدن گرد بالوعه‌ی سرا
آن هزاران گز دو گز بنمایدش تا ز مستی میل جستن آیدش
چونک بجهد در فتد اندر میان در میان هر دو کوه بی امان
او ز صیادان به که بگریخته خود پناهش خون او را ریخته
شسته صیادان میان آن دو کوه انتظار این قضای با شکوه