نواختن مجنون آن سگ را کی مقیم کوی لیلی بود

قرب ماهی ده بده می‌تاختند زانک راه ده نکو نشناختند
هر که در ره بی قلاوزی رود هر دو روزه راه صدساله شود
هر که تازد سوی کعبه بی دلیل همچو این سرگشتگان گردد ذلیل
هر که گیرد پیشه‌ای بی‌اوستا ریش‌خندی شد بشهر و روستا
جز که نادر باشد اندر خافقین آدمی سر بر زند بی والدین
مال او یابد که کسبی می‌کند نادری باشد که بر گنجی زند
مصطفایی کو که جسمش جان بود تا که رحمن علم‌القرآن بود
اهل تن را جمله علم بالقلم واسطه افراشت در بذل کرم
هر حریصی هست محروم ای پسر چون حریصان تگ مرو آهسته‌تر
اندر آن ره رنجها دیدند و تاب چون عذاب مرغ خاکی در عذاب
سیر گشته از ده و از روستا وز شکرریز چنان نا اوستا