روان شدن خواجه به سوی ده

ده مرو ده مرد را احمق کند عقل را بی نور و بی رونق کند
قول پیغامبر شنو ای مجتبی گور عقل آمد وطن در روستا
هر که را در رستا بود روزی و شام تا بماهی عقل او نبود تمام
تا بماهی احمقی با او بود از حشیش ده جز اینها چه درود
وانک ماهی باشد اندر روستا روزگاری باشدش جهل و عمی
ده چه باشد شیخ واصل ناشده دست در تقلید و حجت در زده
پیش شهر عقل کلی این حواس چون خران چشم‌بسته در خراس
این رها کن صورت افسانه گیر هل تو دردانه تو گندم‌دانه گیر
گر بدر ره نیست هین بر می‌ستان گر بدان ره نیستت این سو بران
ظاهرش گیر ار چه ظاهر کژ پرد عاقبت ظاهر سوی باطن برد
اول هر آدمی خود صورتست بعد از آن جان کو جمال سیرتست
اول هر میوه جز صورت کیست بعد از آن لذت که معنی ویست
اولا خرگاه سازند و خرند ترک را زان پس به مهمان آورند
صورتت خرگاه دان معنیت ترک معنیت ملاح دان صورت چو فلک
بهر حق این را رها کن یک نفس تا خر خواجه بجنباند جرس