او شده تسلیم او ایوبوار
|
|
که اسیرم هرچه میخواهی ببار
|
ای که جزو این زمینی سر مکش
|
|
چونک بینی حکم یزدان در مکش
|
چون خلقناکم شنودی من تراب
|
|
خاک باشی جست از تو رو متاب
|
بین که اندر خاک تخمی کاشتم
|
|
کرد خاکی و منش افراشتم
|
حملهی دیگر تو خاکی پیشه گیر
|
|
تا کنم بر جمله میرانت امیر
|
آب از بالا به پستی در رود
|
|
آنگه از پستی به بالا بر رود
|
گندم از بالا بزیر خاک شد
|
|
بعد از آن او خوشه و چالاک شد
|
دانهی هر میوه آمد در زمین
|
|
بعد از آن سرها بر آورد از دفین
|
اصل نعمتها ز گردون تا بخاک
|
|
زیر آمد شد غذای جان پاک
|
از تواضع چون ز گردون شد بزیر
|
|
گشت جزو آدمی حی دلیر
|
پس صفات آدمی شد آن جماد
|
|
بر فراز عرش پران گشت شاد
|
کز جهان زنده ز اول آمدیم
|
|
باز از پستی سوی بالا شدیم
|
جمله اجزا در تحرک در سکون
|
|
ناطقان که انا الیه راجعون
|
ذکر و تسبیحات اجزای نهان
|
|
غلغلی افکند اندر آسمان
|
چون قضا آهنگ نارنجات کرد
|
|
روستایی شهریی را مات کرد
|
با هزاران حزم خواجه مات شد
|
|
زان سفر در معرض آفات شد
|
اعتمادش بر ثبات خویش بود
|
|
گرچه که بد نیم سیلش در ربود
|
چون قضا بیرون کند از چرخ سر
|
|
عاقلان گردند جمله کور و کر
|
ماهیان افتند از دریا برون
|
|
دام گیرد مرغ پران را زبون
|
تا پری و دیو در شیشه شود
|
|
بلک هاروتی به بابل در رود
|