باقی قصه‌ی اهل سبا

داد تو وا خواهم از هر بی‌خبر داد کی دهد جز خدای دادگر
او همی‌گوید که صبرم شد فنا در فراق روی تو یا ربنا
احمدم در مانده در دست یهود صالحم افتاده در حبس ثمود
ای سعادت‌بخش جان انبیا یا بکش یا باز خوانم یا بیا
با فراقت کافران را نیست تاب می‌گود یا لیتنی کنت تراب
حال او اینست کو خود زان سوست چون بود بی تو کسی کان توست
حق همی‌گوید که آری ای نزه لیک بشنو صبر آر و صبر به
صبح نزدیکست خامش کم خروش من همی‌کوشم پی تو تو مکوش