جمع آمدن اهل آفت هر صباحی بر در صومعه‌ی عیسی علیه السلام جهت طلب شفا به دعای او

صومعه‌ی عیسیست خوان اهل دل هان و هان ای مبتلا این در مهل
جمع گشتندی ز هر اطراف خلق از ضریر و لنگ و شل و اهل دلق
بر در آن صومعه‌ی عیسی صباح تا بدم اوشان رهاند از جناح
او چو فارغ گشتی از اوراد خویش چاشتگه بیرون شدی آن خوب‌کیش
جوق جوقی مبتلا دیدی نزار شسته بر در در امید و انتظار
گفتی ای اصحاب آفت از خدا حاجت این جملگانتان شد روا
هین روان گردید بی رنج و عنا سوی غفاری و اکرام خدا
جملگان چون اشتران بسته‌پای که گشایی زانوی ایشان برای
خوش دوان و شادمانه سوی خان از دعای او شدندی پا دوان
آزمودی تو بسی آفات خویش یافتی صحت ازین شاهان کیش
چند آن لنگی تو رهوار شد چند جانت بی غم و آزار شد
ای مغفل رشته‌ای بر پای بند تا ز خود هم گم نگردی ای لوند
ناسپاسی و فراموشی تو یاد ناورد آن عسل‌نوشی تو
لاجرم آن راه بر تو بسته شد چون دل اهل دل از تو خسته شد
زودشان در یاب و استغفار کن همچو ابری گریه‌های زار کن
تا گلستانشان سوی تو بشکفد میوه‌های پخته بر خود وا کفد
هم بر آن در گرد کم از سگ مباش با سگ کهف ار شدستی خواجه‌تاش
چون سگان هم مر سگان را ناصح‌اند که دل اندر خانه‌ی اول ببند
آن در اول که خوردی استخوان سخت گیر و حق گزار آن را ممان
می‌گزندش تا ز ادب آنجا رود وز مقام اولین مفلح شود