فریفتن روستایی شهری را و بدعوت خواندن بلابه و الحاح بسیار

چشم اگر داری تو کورانه میا ور نداری چشم دست آور عصا
آن عصای حزم و استدلال را چون نداری دید می‌کن پیشوا
ور عصای حزم و استدلال نیست بی عصاکش بر سر هر ره مه‌ایست
گام زان سان نه که نابینا نهد تا که پا از چاه و از سگ وا رهد
لرز لرزان و بترس و احتیاط می‌نهد پا تا نیفتد در خباط
ای ز دودی جسته در ناری شده لقمه جسته لقمه‌ی ماری شده