چشم اگر داری تو کورانه میا | ور نداری چشم دست آور عصا | |
آن عصای حزم و استدلال را | چون نداری دید میکن پیشوا | |
ور عصای حزم و استدلال نیست | بی عصاکش بر سر هر ره مهایست | |
گام زان سان نه که نابینا نهد | تا که پا از چاه و از سگ وا رهد | |
لرز لرزان و بترس و احتیاط | مینهد پا تا نیفتد در خباط | |
ای ز دودی جسته در ناری شده | لقمه جسته لقمهی ماری شده |