بقیه‌ی قصه‌ی متعرضان پیل‌بچگان

می‌شمارد می‌دهد زر بی وقوف تا که خالی گردد و آید خسوف
گر ز که بستانی و ننهی بجای اندر آید کوه زان دادن ز پای
پس بنه بر جای هر دم را عوض تا ز واسجد واقترب یابی غرض
در تمامی کارها چندین مکوش جز به کاری که بود در دین مکوش
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام کارهاات ابتر و نان تو خام
وان عمارت کردن گور و لحد نه به سنگست و به چوب و نه لبد
بلک خود را در صفا گوری کنی در منی او کنی دفن منی
خاک او گردی و مدفون غمش تا دمت یابد مددها از دمش
گورخانه و قبه‌ها و کنگره نبود از اصحاب معنی آن سره
بنگر اکنون زنده اطلس‌پوش را هیچ اطلس دست گیرد هوش را
در عذاب منکرست آن جان او گزدم غم دل دل غمدان او
از برون بر ظاهرش نقش و نگار وز درون ز اندیشه‌ها او زار زار
و آن یکی بینی در آن دلق کهن چون نبات اندیشه و شکر سخن