گوش آنکس نوشد اسرار جلال
|
|
کو چو سوسن صدزبان افتاد و لال
|
حلق بخشد خاک را لطف خدا
|
|
تا خورد آب و بروید صد گیا
|
باز خاکی را ببخشد حلق و لب
|
|
تا گیاهش را خورد اندر طلب
|
چون گیاهش خورد حیوان گشت زفت
|
|
گشت حیوان لقمهی انسان و رفت
|
باز خاک آمد شد اکال بشر
|
|
چون جدا شد از بشر روح و بصر
|
ذرهها دیدم دهانشان جمله باز
|
|
گر بگویم خوردشان گردد دراز
|
برگها را برگ از انعام او
|
|
دایگان را دایه لطف عام او
|
رزقها را رزقها او میدهد
|
|
زانک گندم بی غذایی چون زهد
|
نیست شرح این سخن را منتهی
|
|
پارهای گفتم بدانی پارهها
|
جمله عالم آکل و ماکول دان
|
|
باقیان را مقبل و مقبول دان
|
این جهان و ساکنانش منتشر
|
|
وان جهان و سالکانش مستمر
|
این جهان و عاشقانش منقطع
|
|
اهل آن عالم مخلد مجتمع
|
پس کریم آنست کو خود را دهد
|
|
آب حیوانی که ماند تا ابد
|
باقیات الصالحات آمد کریم
|
|
رسته از صد آفت و اخطار و بیم
|
گر هزارانند یک کس بیش نیست
|
|
چون خیالاتی عدد اندیش نیست
|
آکل و ماکول را حلقست و نای
|
|
غالب و مغلوب را عقلست و رای
|
حلق بخشید او عصای عدل را
|
|
خورد آن چندان عصا و حبل را
|
واندرو افزون نشد زان جمله اکل
|
|
زانک حیوانی نبودش اکل و شکل
|
مر یقین را چون عصا هم حلق داد
|
|
تا بخورد او هر خیالی را که زاد
|
پس معانی را چو اعیان حلقهاست
|
|
رازق حلق معانی هم خداست
|