برخاستن مخالفت و عداوت از میان انصار به برکات رسول علیه السلام

لکلک ایشان که لک‌لک می‌زند آتش توحید در شک می‌زند
و آن کبوترشان ز بازان نشکهد باز سر پیش کبوترشان نهد
بلبل ایشان که حالت آرد او در درون خویش گلشن دارد او
طوطی ایشان ز قند آزاد بود کز درون قند ابد رویش نمود
پای طاووسان ایشان در نظر بهتر از طاووس‌پران دگر
منطق الطیر آن خاقانی صداست منطق الطیر سلیمانی کجاست
تو چه دانی بانگ مرغان را همی چون ندیدستی سلیمان را دمی
پر آن مرغی که بانگش مطربست از برون مشرقست و مغربست
هر یک آهنگش ز کرسی تا ثریست وز ثری تا عرش در کر و فریست
مرغ کو بی این سلیمان می‌رود عاشق ظلمت چو خفاشی بود
با سلیمان خو کن ای خفاش رد تا که در ظلمت نمانی تا ابد
یک گزی ره که بدان سو می‌روی همچو گز قطب مساحت می‌شوی
وانک لنگ و لوک آن سو می‌جهی از همه لنگی و لوکی می‌رهی