کشیدن موش مهار شتر را و معجب شدن موش در خود

انصتوا را گوش کن خاموش باش چون زبان حق نگشتی گوش باش
ور بگویی شکل استفسار گو با شهنشاهان تو مسکین‌وار گو
ابتدای کبر و کین از شهوتست راسخی شهوتت از عادتست
چون ز عادت گشت محکم خوی بد خشم آید بر کسی کت واکشد
چونک تو گل‌خوار گشتی هر ک او واکشد از گل ترا باشد عدو
بت‌پرستان چونک گرد بت تنند مانعان راه خود را دشمن‌اند
چونک کرد ابلیس خو با سروری دید آدم را حقیر او از خری
که به از من سروری دیگر بود تا که او مسجود چون من کس شود
سروری زهرست جز آن روح را کو بود تریاق‌لانی ز ابتدا
کوه اگر پر مار شد باکی مدار کو بود اندر درون تریاق‌زار
سروری چون شد دماغت را ندیم هر که بشکستت شود خصم قدیم
چون خلاف خوی تو گوید کسی کینه‌ها خیزد ترا با او بسی
که مرا از خوی من بر می‌کند خویش را بر من چو سرور می‌کند
چون نباشد خوی بد سرکش درو کی فروزد از خلاف آتش درو
با مخالف او مدارایی کند در دل او خویش را جایی کند
زانک خوی بد نگشتست استوار مور شهوت شد ز عادت همچو مار
مار شهوت را بکش در ابتلا ورنه اینک گشت مارت اژدها
لیک هر کس مور بیند مار خویش تو ز صاحب‌دل کن استفسار خویش
تا نشد زر مس نداند من مسم تا نشد شه دل نداند مفلسم
خدمت اکسیر کن مس‌وار تو جور می‌کش ای دل از دلدار تو