دعوی کردن آن شخص کی خدای تعالی مرا نمی‌گیرد به گناه و جواب گفتن شعیب علیه السلام مرورا

کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد هر دو خط شد کور و معنیی نداد
ور سیم باره نویسی بر سرش پس سیه کردی چو جان پر شرش
پس چه چاره جز پناه چاره‌گر ناامیدی مس و اکسیرش نظر
ناامیدیها بپیش او نهید تا ز درد بی‌دوا بیرون جهید
چون شعیب این نکته‌ها با وی بگفت زان دم جان در دل او گل شکفت
جان او بشنید وحی آسمان گفت اگر بگرفت ما را کو نشان
گفت یا رب دفع من می‌گوید او آن گرفتن را نشان می‌جوید او
گفت ستارم نگویم رازهاش جز یکی رمز از برای ابتلاش
یک نشان آنک می‌گیرم ورا آنک طاعت دارد و صوم و دعا
وز نماز و از زکات و غیر آن لیک یک ذره ندارد ذوق جان
می‌کند طاعات و افعال سنی لیک یک ذره ندارد چاشنی
طاعتش نغزست و معنی نغز نی جوزها بسیار و در وی مغز نی
ذوق باید تا دهد طاعات بر مغز باید تا دهد دانه شجر
دانه‌ی بی‌مغز کی گردد نهال صورت بی‌جان نباشد جز خیال