آغاز منور شدن عارف بنور غیب‌بین

روح وحیی را مناسبهاست نیز در نیابد عقل کان آمد عزیز
گه جنون بیند گهی حیران شود زانک موقوفست تا او آن شود
چون مناسبهای افعال خضر عقل موسی بود در دیدش کدر
نامناسب می‌نمود افعال او پیش موسی چون نبودش حال او
عقل موسی چون شود در غیب بند عقل موشی خود کیست ای ارجمند
علم تقلیدی بود بهر فروخت چون بیابد مشتری خوش بر فروخت
مشتری علم تحقیقی حقست دایما بازار او با رونقست
لب ببسته مست در بیع و شری مشتری بی حد که الله اشتری
درس آدم را فرشته مشتری محرم درسش نه دیوست و پری
آدم انبهم باسما درس گو شرح کن اسرار حق را مو بمو
آنچنان کس را که کوته‌بین بود در تلون غرق و بی تمکین بود
موش گفتم زانک در خاکست جاش خاک باشد موش را جای معاش
راهها داند ولی در زیر خاک هر طرف او خاک را کردست چاک
نفس موشی نیست الا لقمه‌رند قدر حاجت موش را عقلی دهند
زانک بی حاجت خداوند عزیز می‌نبخشد هیچ کس را هیچ چیز
گر نبودی حاجت عالم زمین نافریدی هیچ رب العالمین
وین زمین مضطرب محتاج کوه گر نبودی نافریدی پر شکوه
ور نبودی حاجت افلاک هم هفت گردون ناوریدی از عدم
آفتاب و ماه و این استارگان جز بحاجت کی پدید آمد عیان
پس کمند هستها حاجت بود قدر حاجت مرد را آلت دهد