قصه‌ی جوحی و آن کودک کی پیش جنازه‌ی پدر خویش نوحه می‌کرد

گر نبودی او مسبح بطن نون حبس و زندانش بدی تا یبعثون
او بتسبیح از تن ماهی بجست چیست تسبیح آیت روز الست
گر فراموشت شد آن تسبیح جان بشنو این تسبیحهای ماهیان
هر که دید الله را اللهیست هر که دید آن بحر را آن ماهیست
این جهان دریاست و تن ماهی و روح یونس محجوب از نور صبوح
گر مسبح باشد از ماهی رهید ورنه در وی هضم گشت و ناپدید
ماهیان جان درین دریا پرند تو نمی‌بینی که کوری ای نژند
بر تو خود را می‌زنند آن ماهیان چشم بگشا تا ببینیشان عیان
ماهیان را گر نمی‌بینی پدید گوش تو تسبیحشان آخر شنید
صبر کردن جان تسبیحات تست صبر کن کانست تسبیح درست
هیچ تسبیحی ندارد آن درج صبر کن الصبر مفتاح الفرج
صبر چون پول صراط آن سو بهشت هست با هر خوب یک لالای زشت
تا ز لالا می‌گریزی وصل نیست زانک لالا را ز شاهد فصل نیست
تو چه دانی ذوق صبر ای شیشه‌دل خاصه صبر از بهر آن نقش چگل
مرد را ذوق از غزا و کر و فر مر مخنث را بود ذوق از ذکر
جز ذکر نه دین او و ذکر او سوی اسفل برد او را فکر او
گر برآید تا فلک از وی مترس کو به عشق سفل آموزید درس
او به سوی سفل می‌راند فرس گرچه سوی علو جنباند جرس
از علمهای گدایان ترس چیست کان علمها لقمه‌ی نان را رهیست