بی تماشای صفتهای خدا | گر خورم نان در گلو ماند مرا | |
چون گوارد لقمه بی دیدار او | بی تماشای گل و گلزار او | |
جز بر اومید خدا زین آب و خور | کی خورد یک لحظه غیر گاو و خر | |
آنک کالانعام بد بل هم اضل | گرچه پر مکرست آن گندهبغل | |
مکر او سرزیر و او سرزیر شد | روزگارک برد و روزش دیر شد | |
فکرگاهش کند شد عقلش خرف | عمر شد چیزی ندارد چون الف | |
آنچ میگوید درین اندیشهام | آن هم از دستان آن نفسست هم | |
وآنچ میگوید غفورست و رحیم | نیست آن جز حیلهی نفس لیم | |
ای ز غم مرده که دست از نان تهیست | چون غفورست و رحیم این ترس چیست |