شرح فایده‌ی حکایت آن شخص شتر جوینده

کاذبی با صادقی چون شد روان آن دروغش راستی شد ناگهان
اندر آن صحرا که آن اشتر شتافت اشتر خود نیز آن دیگر بیافت
چون بدیدش یاد آورد آن خویش بی طمع شد ز اشتر آن یار و خویش
آن مقلد شد محقق چون بدید اشتر خود را که آنجا می‌چرید
او طلب‌کار شتر آن لحظه گشت می‌نجستش تا ندید او را بدشت
بعد از آن تنهاروی آغاز کرد چشم سوی ناقه‌ی خود باز کرد
گفت آن صادق مرا بگذاشتی تا باکنون پاس من می‌داشتی
گفت تا اکنون فسوسی بوده‌ام وز طمع در چاپلوسی بوده‌ام
این زمان هم درد تو گشتم که من در طلب از تو جدا گشتم بتن
از تو می‌دزدیدمی وصف شتر جان من دید آن خود شد چشم‌پر
تا نیابیدم نبودم طالبش مس کنون مغلوب شد زر غالبش
سیتم شد همه طاعات شکر هزل شد فانی و جد اثبات شکر
سیتم چون وسیلت شد بحق پس مزن بر سیتم هیچ دق
مر ترا صدق تو طالب کرده بود مر مرا جد و طلب صدقی گشود
صدق تو آورد در جستن ترا جستنم آورد در صدقی مرا
تخم دولت در زمین می‌کاشتم سخره و بیگار می‌پنداشتم
آن نبد بیگار کسبی بود چست هر یکی دانه که کشتم صد برست
دزد سوی خانه‌ای شد زیر دست چون در آمد دید کان خانه‌ی خودست
گرم باش ای سرد تا گرمی رسد با درشتی ساز تا نرمی رسد
آن دو اشتر نیست آن یک اشترست تنگ آمد لفظ معنی بس پرست