شرح فایده‌ی حکایت آن شخص شتر جوینده

اشتری گم کرده‌ای ای معتمد هر کسی ز اشتر نشانت می‌دهد
تو نمی‌دانی که آن اشتر کجاست لیک دانی کین نشانیها خطاست
وانک اشتر گم نکرد او از مری همچو آن گم کرده جوید اشتری
که بلی من هم شتر گم کرده‌ام هر که یابد اجرتش آورده‌ام
تا در اشتر با تو انبازی کند بهر طمع اشتر این بازی کند
او نشان کژ بشناسد ز راست لیک گفتت آن مقلد را عصاست
هرچه را گویی خطا بود آن نشان او به تقلید تو می‌گوید همان
چون نشان راست گویند و شبیه پس یقین گردد ترا لا ریب فیه
آن شفای جان رنجورت شود رنگ روی و صحت و زورت شود
چشم تو روشن شود پایت دوان جسم تو جان گردد و جانت روان
پس بگویی راست گفتی ای امین این نشانیها بلاغ آمد مبین
فیه آیات ثقات بینات این براتی باشد و قدر نجات
این نشان چون داد گویی پیش رو وقت آهنگست پیش‌آهنگ شو
پی روی تو کنم ای راست‌گو بوی بردی ز اشترم بنما که کو
پیش آنکس که نه صاحب اشتریست کو درین جست شتر بهر مریست
زین نشان راست نفزودش یقین جز ز عکس ناقه‌جوی راستین
بوی برد از جد و گرمیهای او که گزافه نیست این هیهای او
اندرین اشتر نبودش حق ولی اشتری گم کرده است او هم بلی
طمع ناقه‌ی غیر روپوشش شده آنچ ازو گم شد فراموشش شده
هر کجا او می‌دود این می‌دود از طمع هم‌درد صاحب می‌شود