تا یکی یاری ز یاران رسول
|
|
در دلش انکار آمد زان نکول
|
که چنین پیران با شیب و وقار
|
|
میکندشان این پیمبر شرمسار
|
کو کرم کو سترپوشی کو حیا
|
|
صد هزاران عیب پوشند انبیا
|
باز در دل زود استغفار کرد
|
|
تا نگردد ز اعتراض او رویزرد
|
شومی یاری اصحاب نفاق
|
|
کرد ممن را چو ایشان زشت و عاق
|
باز میزارید کای علام سر
|
|
مر مرا مگذار بر کفران مصر
|
دل به دستم نیست همچون دید چشم
|
|
ورنه دل را سوزمی این دم ز خشم
|
اندرین اندیشه خوابش در ربود
|
|
مسجد ایشانش پر سرگین نمود
|
سنگهاش اندر حدث جای تباه
|
|
میدمید از سنگها دود سیاه
|
دود در حلقش شد و حلقش بخست
|
|
از نهیب دود تلخ از خواب جست
|
در زمان در رو فتاد و میگریست
|
|
کای خدا اینها نشان منکریست
|
خلم بهتر از چنین حلم ای خدا
|
|
که کند از نور ایمانم جدا
|
گر بکاوی کوشش اهل مجاز
|
|
تو بتو گنده بود همچون پیاز
|
هر یکی از یکدگر بی مغزتر
|
|
صادقان را یک ز دیگر نغزتر
|
صد کمر آن قوم بسته بر قبا
|
|
بهر هدم مسجد اهل قبا
|
همچو آن اصحاب فیل اندر حبش
|
|
کعبهای کردند حق آتش زدش
|
قصد کعبه ساختند از انتقام
|
|
حالشان چون شد فرو خوان از کلام
|
مر سیهرویان دین را خود جهاز
|
|
نیست الا حیلت و مکر و ستیز
|
هر صحابی دید زان مسجد عیان
|
|
واقعه تا شد یقینشان سر آن
|
واقعات ار باز گویم یک بیک
|
|
پس یقین گردد صفا بر اهل شک
|