گفتشان بس بد درون و دشمنید
|
|
تا نگویم رازهاتان تن زنید
|
چون نشانی چند از اسرارشان
|
|
در بیان آورد بد شد کارشان
|
قاصدان زو باز گشتند آن زمان
|
|
حاش لله حاش لله دمزنان
|
هر منافق مصحفی زیر بغل
|
|
سوی پیغامبر بیاورد از دغل
|
بهر سوگندان که ایمان جنتیست
|
|
زانک سوگند آن کژان را سنتیست
|
چون ندارد مرد کژ در دین وفا
|
|
هر زمانی بشکند سوگند را
|
راستان را حاجت سوگند نیست
|
|
زانک ایشان را دو چشم روشنیست
|
نقض میثاق و عهود از احمقیست
|
|
حفظ ایمان و وفاکار تقیست
|
گفت پیغامبر که سوگند شما
|
|
راست گیرم یا که سوگند خدا
|
باز سوگندی دگر خوردند قوم
|
|
مصحف اندر دست و بر لب مهر صوم
|
که بحق این کلام پاک راست
|
|
کان بنای مسجد از بهر خداست
|
اندر آنجا هیچ حیله و مکر نیست
|
|
اندر آنجا ذکر و صدق و یاربیست
|
گفت پیغامبر که آواز خدا
|
|
میرسد در گوش من همچون صدا
|
مهر بر گوش شما بنهاد حق
|
|
تا به آواز خدا نارد سبق
|
نک صریح آواز حق میآیدم
|
|
همچو صاف از درد میپالایدم
|
همچنانک موسی از سوی درخت
|
|
بانگ حق بشنید کای مسعودبخت
|
از درخت انی انا الله میشنید
|
|
با کلام انوار میآمد پدید
|
چون ز نور وحی در میماندند
|
|
باز نو سوگندها میخواندند
|
چون خدا سوگند را خواند سپر
|
|
کی نهد اسپر ز کف پیگارگر
|
باز پیغامبر به تکذیب صریح
|
|
قد کذبتم گفت با ایشان فصیح
|