فوت شدن دزد بواز دادن آن شخص صاحب‌خانه را کی نزدیک آمده بود کی دزد را دریابد و بگیرد

واصلان چون غرق ذات‌اند ای پسر کی کنند اندر صفات او نظر
چونک اندر قعر جو باشد سرت کی به رنگ آب افتد منظرت
ور به رنگ آب باز آیی ز قعر پس پلاسی بستدی دادی تو شعر
طاعت عامه گناه خاصگان وصلت عامه حجاب خاص دان
مر وزیری را کند شه محتسب شه عدو او بود نبود محب
هم گناهی کرده باشد آن وزیر بی سبب نبود تغیر ناگزیر
آنک ز اول محتسب بد خود ورا بخت و روزی آن بدست از ابتدا
لیک آنک اول وزیر شه بدست محتسب کردن سبب فعل بدست
چون ترا شه ز آستانه پیش خواند باز سوی آستانه باز راند
تو یقین می‌دان که جرمی کرده‌ای جبر را از جهل پیش آورده‌ای
که مرا روزی و قسمت این بدست پس چرا دی بودت آن دولت به دست
قسمت خود خود بریدی تو ز جهل قسمت خود را فزاید مرد اهل