به اقرار آوردن معاویه ابلیس را

تو چرا بیدار کردی مر مرا دشمن بیداریی تو ای دغا
همچو خشخاشی همه خواب آوری همچو خمری عقل و دانش را بری
چارمیخت کرده‌ام هین راست گو راست را دانم تو حیلتها مجو
من ز هر کس آن طمع دارم که او صاحب آن باشد اندر طبع و خو
من ز سرکه می‌نجویم شکری مر مخنث را نگیرم لشکری
همچو گبران من نجویم از بتی کو بود حق یا خود از حق آیتی
من ز سرگین می‌نجویم بوی مشک من در آب جو نجویم خشت خشک
من ز شیطان این نجویم کوست غیر کو مرا بیدار گرداند بخیر
گفت بسیار آن بلیس از مکر و غدر میر ازو نشنید کرد استیز و صبر