عهد ما کاه و به هر بادی زبون
|
|
عهد تو کوه و ز صد که هم فزون
|
حق آن قوت که بر تلوین ما
|
|
رحمتی کن ای امیر لونها
|
خویش را دیدیم و رسوایی خویش
|
|
امتحان ما مکن ای شاه بیش
|
تا فضیحتهای دیگر را نهان
|
|
کرده باشی ای کریم مستعان
|
بیحدی تو در جمال و در کمال
|
|
در کژی ما بیحدیم و در ضلال
|
بی حدی خویش بگمار ای کریم
|
|
بر کژی بی حد مشتی لیم
|
هین که از تقطیع ما یک تار ماند
|
|
مصر بودیم و یکی دیوار ماند
|
البقیه البقیه ای خدیو
|
|
تا نگردد شاد کلی جان دیو
|
بهر ما نی بهر آن لطف نخست
|
|
که تو کردی گمرهان را باز جست
|
چون نمودی قدرتت بنمای رحم
|
|
ای نهاده رحمها در لحم و شحم
|
این دعا گر خشم افزاید ترا
|
|
تو دعا تعلیم فرما مهترا
|
آنچنان کادم بیفتاد از بهشت
|
|
رجعتش دادی که رست از دیو زشت
|
دیو کی بود کو ز آدم بگذرد
|
|
بر چنین نطعی ازو بازی برد
|
در حقیقت نفع آدم شد همه
|
|
لعنت حاسد شده آن دمدمه
|
بازیی دید و دو صد بازی ندید
|
|
پس ستون خانهی خود را برید
|
آنشی زد شب بکشت دیگران
|
|
باد آتش را بکشت او بران
|
چشمبندی بود لعنت دیو را
|
|
تا زیان خصم دید آن ریو را
|
خود زیان جان او شد ریو او
|
|
گویی آدم بود دیو دیو او
|
لعنت این باشد که کژبینش کند
|
|
حاسد و خودبین و پر کینش کند
|
تا نداند که هر آنک کرد بد
|
|
عاقبت باز آید و بر وی زند
|