این خریداران مفلس را بهل
|
|
چه خریداری کند یک مشت گل
|
گل مخور گل را مخر گل را مجو
|
|
زانک گل خوارست دایم زردرو
|
دل بخور تا دایما باشی جوان
|
|
از تجلی چهرهات چون ارغوان
|
یا رب این بخشش نه حد کار ماست
|
|
لطف تو لطف خفی را خود سزاست
|
دست گیر از دست ما ما را بخر
|
|
پرده را بر دار و پردهی ما مدر
|
باز خر ما را ازین نفس پلید
|
|
کاردش تا استخوان ما رسید
|
از چو ما بیچارگان این بند سخت
|
|
کی گشاید ای شه بیتاج و تخت
|
این چنین قفل گران را ای ودود
|
|
کی تواند جز که فضل تو گشود
|
ما ز خود سوی تو گردانیم سر
|
|
چون توی از ما به ما نزدیکتر
|
این دعا هم بخشش و تعلیم تست
|
|
گرنه در گلخن گلستان از چه رست
|
در میان خون و روده فهم و عقل
|
|
جز ز اکرام تو نتوان کرد نقل
|
از دو پاره پیه این نور روان
|
|
موج نورش میزند بر آسمان
|
گوشتپاره که زبان آمد ازو
|
|
میرود سیلاب حکمت همچو جو
|
سوی سوراخی که نامش گوشهاست
|
|
تا بباغ جان که میوهش هوشهاست
|
شاهراه باغ جانها شرع اوست
|
|
باغ و بستانهای عالم فرع اوست
|
اصل و سرچشمهی خوشی آنست آن
|
|
زود تجری تحتها الانهار خوان
|