چون بماند از خلق گردد او یتیم
|
|
انس حق را قلب میباید سلیم
|
چون ز کوری دزد دزدد کالهای
|
|
میکند آن کور عمیا نالهای
|
تا نگوید دزد او را کان منم
|
|
کز تو دزدیدم که دزد پر فنم
|
کی شناسد کور دزد خویش را
|
|
چون ندارد نور چشم و آن ضیا
|
چون بگوید هم بگیر او را تو سخت
|
|
تا بگوید او علامتهای رخت
|
پس جهاد اکبر آمد عصر دزد
|
|
تا بگوید که چه برد آن زن بمزد
|
اولا دزدید کحل دیدهات
|
|
چون ستانی باز یابی تبصرت
|
کالهی حکمت که گم کردهی دلست
|
|
پیش اهل دل یقین آن حاصلست
|
کوردل با جان و با سمع و بصر
|
|
مینداند دزد شیطان را ز اثر
|
ز اهل دل جو از جماد آن را مجو
|
|
که جماد آمد خلایق پیش او
|
مشورت جوینده آمد نزد او
|
|
کای اب کودک شده رازی بگو
|
گفت رو زین حلقه کین در باز نیست
|
|
باز گرد امروز روز راز نیست
|
گر مکان را ره بدی در لامکان
|
|
همچو شیخان بودمی من بر دکان
|