| گفت با دلقک شبی سید اجل | قحبهای را خواستی تو از عجل | |
| با من این را باز میبایست گفت | تا یکی مستور کردیمیت جفت | |
| گفت نه مستور صالح خواستم | قحبه گشتند و ز غم تن کاستم | |
| خواستم ایم قحبه را بی معرفت | تا ببینم چون شود این عاقبت | |
| عقل را من آزمودم هم بسی | زین سپس جویم جنون را مغرسی |