قند بیند خود شود زهر قتول
|
|
راه بیند خود بود آن بانگ غول
|
ای فلک در فتنهی آخر زمان
|
|
تیز میگردی بده آخر زمان
|
خنجر تیزی تو اندر قصد ما
|
|
نیش زهرآلودهای در فصد ما
|
ای فلک از رحم حق آموز رحم
|
|
بر دل موران مزن چون مار زخم
|
حق آنک چرخهی چرخ ترا
|
|
کرد گردان بر فراز این سرا
|
که دگرگون گردی و رحمت کنی
|
|
پیش از آن که بیخ ما را بر کنی
|
حق آنک دایگی کردی نخست
|
|
تا نهال ما ز آب و خاک رست
|
حق آن شه که ترا صاف آفرید
|
|
کرد چندان مشعله در تو پدید
|
آنچنان معمور و باقی داشتت
|
|
تا که دهری از ازل پنداشتت
|
شکر دانستیم آغاز ترا
|
|
انبیا گفتند آن راز ترا
|
آدمی داند که خانه حادثست
|
|
عنکبوتی نه که در وی عابشست
|
پشه کی داند که این باغ از کیست
|
|
کو بهاران زاد و مرگش در دیست
|
کرم کاندر چوب زاید سستحال
|
|
کی بداند چوب را وقت نهال
|
ور بداند کرم از ماهیتش
|
|
عقل باشد کرم باشد صورتش
|
عقل خود را مینماید رنگها
|
|
چون پری دورست از آن فرسنگها
|
از ملک بالاست چه جای پری
|
|
تو مگسپری بپستی میپری
|
گرچه عقلت سوی بالا میپرد
|
|
مرغ تقلیدت بپستی میچرد
|
علم تقلیدی وبال جان ماست
|
|
عاریهست و ما نشسته کان ماست
|
زین خرد جاهل همی باید شدن
|
|
دست در دیوانگی باید زدن
|
هرچه بینی سود خود زان میگریز
|
|
زهر نوش و آب حیوان را بریز
|