دانستن پیغامبر علیه السلام کی سبب رنجوری آن شخص گستاخی بوده است در دعا

گفت گر کودک در آید یا زنی کو ندارد عقل و رای روشنی
گفت با او مشورت کن وانچ گفت تو خلاف آن کن و در راه افت
نفس خود را زن شناس از زن بتر زانک زن جزویست نفست کل شر
مشورت با نفس خود گر می‌کنی هرچه گوید کن خلاف آن دنی
گر نماز و روزه می‌فرمایدت نفس مکارست مکری زایدت
مشورت با نفس خویش اندر فعال هرچه گوید عکس آن باشد کمال
برنیایی با وی و استیز او رو بر یاری بگیر آمیز او
عقل قوت گیرد از عقل دگر نیشکر کامل شود از نیشکر
من ز مکر نفس دیدم چیزها کو برد از سحر خود تمییزها
وعده‌ها بدهد ترا تازه به دست که هزاران بار آنها را شکست
عمر اگر صد سال خود مهلت دهد اوت هر روزی بهانه‌ی نو نهد
گرم گوید وعده‌های سرد را جادوی مردی ببندد مرد را
ای ضیاء الحق حسام الدین بیا که نروید بی تو از شوره گیا
از فلک آویخته شد پرده‌ای از پی نفرین دل آزرده‌ای
این قضا را هم قضا داند علاج عقل خلقان در قضا گیجست گیج
اژدها گشتست آن مار سیاه آنک کرمی بود افتاده به راه
اژدها و مار اندر دست تو شد عصا ای جان موسی مست تو
حکم خذها لا تخف دادت خدا تا به دستت اژدها گردد عصا
هین ید بیضا نما ای پادشاه صبح نو بگشا ز شبهای سیاه
دوزخی افروخت بر وی دم فسون ای دم تو از دم دریا فزون