حکایت

چون مرا دیدی خدا را دیده‌ای گرد کعبه‌ی صدق بر گردیده‌ای
خدمت من طاعت و حمد خداست تا نپنداری که حق از من جداست
چشم نیکو باز کن در من نگر تا ببینی نور حق اندر بشر
بایزید آن نکته‌ها را هوش داشت همچو زرین حلقه‌اش در گوش داشت
آمد از وی بایزید اندر مزید منتهی در منتها آخر رسید