تنها کردن باغبان صوفی و فقیه و علوی را از همدیگر

اینچ من خوردم شما را خوردنیست وین چنین شربت جزای هر دنیست
این جهان کوهست و گفت و گوی تو از صدا هم باز آید سوی تو
چون ز صوفی گشت فارغ باغبان یک بهانه کرد زان پس جنس آن
کای شریف من برو سوی وثاق که ز بهر چاشت پختم من رقاق
بر در خانه بگو قیماز را تا بیارد آن رقاق و قاز را
چون بره کردش بگفت ای تیزبین تو فقیهی ظاهرست این و یقین
او شریفی می‌کند دعوی سرد مادر او را که داند تا کی کرد
بر زن و بر فعل زن دل می‌نهید عقل ناقص وانگهانی اعتماد
خویشتن را بر علی و بر نبی بسته است اندر زمانه بس غبی
هر که باشد از زنا و زانیان این برد ظن در حق ربانیان
هر که بر گردد سرش از چرخها همچو خود گردنده بیند خانه را
آنچ گفت آن باغبان بوالفضول حال او بد دور از اولاد رسول
گر نبودی او نتیجه‌ی مرتدان کی چنین گفتی برای خاندان
خواند افسونها شنید آن را فقیه در پیش رفت آن ستمکار سفیه
گفت ای خر اندرین باغت کی خواند دزدی از پیغامبرت میراث ماند
شیر را بچه همی‌ماند بدو تو به پیغامبر بچه مانی بگو
با شریف آن کرد مرد ملتجی که کند با آل یاسین خارجی
تا چه کین دارند دایم دیو و غول چون یزید و شمر با آل رسول
شد شریف از زخم آن ظالم خراب با فقیه او گفت ما جستیم از آب
پای دار اکنون که ماندی فرد و کم چون دهل شو زخم می‌خور در شکم