| آمد از حق سوی موسی این عتاب | کای طلوع ماه دیده تو ز جیب | |
| مشرقت کردم ز نور ایزدی | من حقم رنجور گشتم نامدی | |
| گفت سبحانا تو پاکی از زیان | این چه رمزست این بکن یا رب بیان | |
| باز فرمودش که در رنجوریم | چون نپرسیدی تو از روی کرم | |
| گفت یا رب نیست نقصانی ترا | عقل گم شد این سخن را برگشا | |
| گفت آری بندهی خاص گزین | کشت رنجور او منم نیکو ببین | |
| هست معذوریش معذوری من | هست رنجوریش رنجوری من | |
| هر که خواهد همنشینی خدا | تا نشیند در حضور اولیا | |
| از حضور اولیا گر بسکلی | تو هلاکی زانک جزوی بی کلی | |
| هر که را دیو از کریمان وا برد | بی کسش یابد سرش را او خورد | |
| یک بدست از جمع رفتن یک زمان | مکر دیوست بشنو و نیکو بدان |