ترک کردن آن مرد ناصح بعد از مبالغه‌ی پند مغرور خرس را

گر خفاشی را ز خورشیدی خوریست آن دلیل آمد که آن خورشید نیست
نفرت خفاشکان باشد دلیل که منم خورشید تابان جلیل
گر گلابی را جعل راغب شود آن دلیل ناگلابی می‌کند
گر شود قلبی خریدار محک در محکی‌اش در آید نقص و شک
دزد شب خواهد نه روز این را بدان شب نیم روزم که تابم در جهان
فارقم فاروقم و غلبیروار تا که که از من نمی‌یابد گذار
آرد را پیدا کنم من از سبوس تا نمایم کین نقوشست آن نفوس
من چو میزان خدایم در جهان وا نمایم هر سبک را از گران
گاو را داند خدا گوساله‌ای خر خریداری و در خور کاله‌ای
من نه گاوم تا که گوسالم خرد من نه خارم که اشتری از من چرد
او گمان دارد که با من جور کرد بلک از آیینه‌ی من روفت گرد