چون گرانیها اساس راحتست
|
|
تلخها هم پیشوای نعمتست
|
حفت الجنه بمکروهاتنا
|
|
حفت النیران من شهواتنا
|
تخم مایهی آتشت شاخ ترست
|
|
سوختهی آتش قرین کوثرست
|
هر که در زندان قرین محنتیست
|
|
آن جزای لقمهای و شهوتیست
|
هر که در قصری قرین دولتیست
|
|
آن جزای کارزار و محنتیست
|
هر که را دیدی بزر و سیم فرد
|
|
دانک اندر کسب کردن صبر کرد
|
بی سبب بیند چو دیده شد گذار
|
|
تو که در حسی سبب را گوش دار
|
آنک بیرون از طبایع جان اوست
|
|
منصب خرق سببها آن اوست
|
بی سبب بیند نه از آب و گیا
|
|
چشم چشمهی معجزات انبیا
|
این سبب همچون طبیب است و علیل
|
|
این سبب همچون چراغست و فتیل
|
شب چراغت را فتیل نو بتاب
|
|
پاک دان زینها چراغ آفتاب
|
رو تو کهگل ساز بهر سقف خان
|
|
سقف گردون را ز کهگل پاک دان
|
اه که چون دلدار ما غمسوز شد
|
|
خلوت شب در گذشت و روز شد
|
جز بشب جلوه نباشد ماه را
|
|
جز بدرد دل مجو دلخواه را
|
ترک عیسی کرده خر پرودهای
|
|
لاجرم چون خر برون پردهای
|
طالع عیسیست علم و معرفت
|
|
طالع خر نیست ای تو خر صفت
|
نالهی خر بشنوی رحم آیدت
|
|
پس ندانی خر خری فرمایدت
|
رحم بر عیسی کن و بر خر مکن
|
|
طبع را بر عقل خود سرور مکن
|
طبع را هل تا بگرید زار زار
|
|
تو ازو بستان و وام جان گزار
|
سالها خر بنده بودی بس بود
|
|
زانک خربنده ز خر واپس بود
|