نقش میبینی که در آیینهایست
|
|
نقش تست آن نقش آن آیینه نیست
|
دم که مرد نایی اندر نای کرد
|
|
درخور نایست نه درخورد مرد
|
هان و هان گر حمد گویی گر سپاس
|
|
همچو نافرجام آن چوپان شناس
|
حمد تو نسبت بدان گر بهترست
|
|
لیک آن نسبت بحق هم ابترست
|
چند گویی چون غطا برداشتند
|
|
کین نبودست آنک میپنداشتند
|
این قبول ذکر تو از رحمتست
|
|
چون نماز مستحاضه رخصتست
|
با نماز او بیالودست خون
|
|
ذکر تو آلودهی تشبیه و چون
|
خون پلیدست و ببی میرود
|
|
لیک باطن را نجاستها بود
|
کان بغیر آب لطف کردگار
|
|
کم نگردد از درون مرد کار
|
در سجودت کاش رو گردانیی
|
|
معنی سبحان ربی دانیی
|
کای سجودم چون وجودم ناسزا
|
|
مر بدی را تو نکویی ده جزا
|
این زمین از حلم حق دارد اثر
|
|
تا نجاست برد و گلها داد بر
|
تا بپوشد او پلیدیهای ما
|
|
در عوض بر روید از وی غنچهها
|
پس چو کافر دید کو در داد و جود
|
|
کمتر و بیمایهتر از خاک بود
|
از وجود او گل و میوه نرست
|
|
جز فساد جمله پاکیها نجست
|
گفت واپس رفتهام من در ذهاب
|
|
حسر تا یا لیتنی کنت تراب
|
کاش از خاکی سفر نگزیدمی
|
|
همچو خاکی دانهای میچیدمی
|
چون سفر کردم مرا راه آزمود
|
|
زین سفر کردن رهآوردم چه بود
|
زان همه میلش سوی خاکست کو
|
|
در سفر سودی نبیند پیش رو
|
روی واپس کردنش آن حرص و آز
|
|
روی در ره کردنش صدق و نیاز
|