بی ادب گفتن سخن با خاص حق
|
|
دل بمیراند سیه دارد ورق
|
گر تو مردی را بخوانی فاطمه
|
|
گرچه یک جنساند مرد و زن همه
|
قصد خون تو کند تا ممکنست
|
|
گرچه خوشخو و حلیم و ساکنست
|
فاطمه مدحست در حق زنان
|
|
مرد را گویی بود زخم سنان
|
دست و پا در حق ما استایش است
|
|
در حق پاکی حق آلایش است
|
لم یلد لم یولد او را لایق است
|
|
والد و مولود را او خالق است
|
هرچه جسم آمد ولادت وصف اوست
|
|
هرچه مولودست او زین سوی جوست
|
زانک از کون و فساد است و مهین
|
|
حادثست و محدثی خواهد یقین
|
گفت ای موسی دهانم دوختی
|
|
وز پشیمانی تو جانم سوختی
|
جامه را بدرید و آهی کرد تفت
|
|
سر نهاد اندر بیابانی و رفت
|