گر بگویم نک نشانم فوت شد
|
|
چون نشان شد فوت وقت موت شد
|
بنگری در روی هر مرد سوار
|
|
گویدت منگر مرا دیوانهوار
|
گوییش من صاحبی گم کردهام
|
|
رو به جست و جوی او آوردهام
|
دولتت پاینده بادا ای سوار
|
|
رحم کن بر عاشقان معذور دار
|
چون طلب کردی بجد آمد نظر
|
|
جد خطا نکند چنین آمد خبر
|
ناگهان آمد سواری نیکبخت
|
|
پس گرفت اندر کنارت سخت سخت
|
تو شدی بیهوش و افتادی بطاق
|
|
بیخبر گفت اینت سالوس و نفاق
|
او چه میبیند درو این شور چیست
|
|
او نداند کان نشان وصل کیست
|
این نشان در حق او باشد که دید
|
|
آن دگر را کی نشان آید پدید
|
هر زمان کز وی نشانی میرسید
|
|
شخص را جانی بجانی میرسید
|
ماهی بیچاره را پیش آمد آب
|
|
این نشانها تلک آیات الکتاب
|
پس نشانیها که اندر انبیاست
|
|
خاص آن جان را بود کو آشناست
|
این سخن ناقص بماند و بیقرار
|
|
دل ندارم بیدلم معذور دار
|
ذرهها را کی تواند کس شمرد
|
|
خاصه آن کو عشق از وی عقل برد
|
میشمارم برگهای باغ را
|
|
میشمارم بانگ کبک و زاغ را
|
در شمار اندر نیاید لیک من
|
|
میشمارم بهر رشد ممتحن
|
نحس کیوان یا که سعد مشتری
|
|
ناید اندر حصر گرچه بشمری
|
لیک هم بعضی ازین هر دو اثر
|
|
شرح باید کرد یعنی نفع و ضر
|
تا شود معلوم آثار قضا
|
|
شمهای مر اهل سعد و نحس را
|
طالع آنکس که باشد مشتری
|
|
شاد گردد از نشاط و سروری
|