ور زمین و آب را علوی کند
|
|
راه گردون را به پا مطوی کند
|
پس یقین شد که تعز من تشا
|
|
خاکیی را گفت پرها بر گشا
|
آتشی را گفت رو ابلیس شو
|
|
زیر هفتم خاک با تلبیس شو
|
آدم خاکی برو تو بر سها
|
|
ای بلیس آتشی رو تا ثری
|
چار طبع و علت اولی نیم
|
|
در تصرف دایما من باقیم
|
کار من بی علتست و مستقیم
|
|
هست تقدیرم نه علت ای سقیم
|
عادت خود را بگردانم بوقت
|
|
این غبار از پیش بنشانم بوقت
|
بحر را گویم که هین پر نار شو
|
|
گویم آتش را که رو گلزار شو
|
کوه را گویم سبک شو همچو پشم
|
|
چرخ را گویم فرو در پیش چشم
|
گویم ای خورشید مقرون شو به ماه
|
|
هر دو را سازم چو دو ابر سیاه
|
چشمهی خورشید را سازیم خشک
|
|
چشمهی خون را بفن سازیم مشک
|
آفتاب و مه چو دو گاو سیاه
|
|
یوغ بر گردن ببنددشان اله
|