از محبت دردها صافی شود
|
|
از محبت دردها شافی شود
|
از محبت مرده زنده میکنند
|
|
از محبت شاه بنده میکنند
|
این محبت هم نتیجهی دانشست
|
|
کی گزافه بر چنین تختی نشست
|
دانش ناقص کجا این عشق زاد
|
|
عشق زاید ناقص اما بر جماد
|
بر جمادی رنگ مطلوبی چو دید
|
|
از صفیری بانگ محبوبی شنید
|
دانش ناقص نداند فرق را
|
|
لاجرم خورشید داند برق را
|
چونک ملعون خواند ناقص را رسول
|
|
بود در تاویل نقصان عقول
|
زانک ناقصتن بود مرحوم رحم
|
|
نیست بر مرحوم لایق لعن و زخم
|
نقص عقلست آن که بد رنجوریست
|
|
موجب لعنت سزای دوریست
|
زانک تکمیل خردها دور نیست
|
|
لیک تکمیل بدن مقدور نیست
|
کفر و فرعونی هر گبر بعید
|
|
جمله از نقصان عقل آمد پدید
|
بهر نقصان بدن آمد فرج
|
|
در نبی که ما علی الاعمی حرج
|
برق آفل باشد و بس بی وفا
|
|
آفل از باقی ندانی بی صفا
|
برق خندد بر کی میخندد بگو
|
|
بر کسی که دل نهد بر نور او
|
نورهای چرخ ببریدهپیست
|
|
آن چو لا شرقی و لا غربی کیست
|
برق را خو یخطف الابصار دان
|
|
نور باقی را همه انصار دان
|
بر کف دریا فرس را راندن
|
|
نامهای در نور برقی خواندن
|
از حریصی عاقبت نادیدنست
|
|
بر دل و بر عقل خود خندیدنست
|
عاقبت بینست عقل از خاصیت
|
|
نفس باشد کو نبیند عاقبت
|
عقل کو مغلوب نفس او نفس شد
|
|
مشتری مات زحل شد نحس شد
|