یوسفان از مکر اخوان در چهند
|
|
کز حسد یوسف به گرگان میدهند
|
از حسد بر یوسف مصری چه رفت
|
|
این حسد اندر کمین گرگیست زفت
|
لاجرم زین گرگ یعقوب حلیم
|
|
داشت بر یوسف همیشه خوف و بیم
|
گرگ ظاهر گرد یوسف خود نگشت
|
|
این حسد در فعل از گرگان گذشت
|
رحم کرد این گرگ وز عذر لبق
|
|
آمده که انا ذهبنا نستبق
|
صد هزاران گرگ را این مکر نیست
|
|
عاقبت رسوا شود این گرگ بیست
|
زانک حشر حاسدان روز گزند
|
|
بی گمان بر صورت گرگان کنند
|
حشر پر حرص خس مردارخوار
|
|
صورت خوکی بود روز شمار
|
زانیان را گند اندام نهان
|
|
خمرخواران را بود گند دهان
|
گند مخفی کان به دلها میرسید
|
|
گشت اندر حشر محسوس و پدید
|
بیشهای آمد وجود آدمی
|
|
بر حذر شو زین وجود ار زان دمی
|
در وجود ما هزاران گرگ و خوک
|
|
صالح و ناصالح و خوب و خشوک
|
حکم آن خوراست کان غالبترست
|
|
چونک زر بیش از مس آمد آن زرست
|
سیرتی کان بر وجودت غالبست
|
|
هم بر آن تصویر حشرت واجبست
|
ساعتی گرگی در آید در بشر
|
|
ساعتی یوسفرخی همچون قمر
|
میرود از سینهها در سینهها
|
|
از ره پنهان صلاح و کینهها
|
بلک خود از آدمی در گاو و خر
|
|
میرود دانایی و علم و هنر
|
اسپ سکسک میشود رهوار و رام
|
|
خرس بازی میکند بز هم سلام
|
رفت اندر سگ ز آدمیان هوس
|
|
تا شبان شد یا شکاری یا حرس
|
در سگ اصحاب خویی زان وفود
|
|
رفت تا جویای الله گشته بود
|