این چنین ذاالنون مصری را فتاد
|
|
کاندرو شور و جنونی نو بزاد
|
شور چندان شد که تا فوق فلک
|
|
میرسید از وی جگرها را نمک
|
هین منه تو شور خود ای شورهخاک
|
|
پهلوی شور خداوندان پاک
|
خلق را تاب جنون او نبود
|
|
آتش او ریشهاشان میربود
|
چونک در ریش عوام آتش فتاد
|
|
بند کردندش به زندانی نهاد
|
نیست امکان واکشیدن این لگام
|
|
گرچه زین ره تنگ میآیند عام
|
دیده این شاهان ز عامه خوف جان
|
|
کین گره کورند و شاهان بینشان
|
چونک حکم اندر کف رندان بود
|
|
لاجرم ذاالنون در زندان بود
|
یکسواره میرود شاه عظیم
|
|
در کف طفلان چنین در یتیم
|
در چه دریا نهان در قطرهای
|
|
آفتابی مخفی اندر ذرهای
|
آفتابی خویش را ذره نمود
|
|
واندک اندک روی خود را بر گشود
|
جملهی ذرات در وی محو شد
|
|
عالم از وی مست گشت و صحو شد
|
چون قلم در دست غداری بود
|
|
بی گمان منصور بر داری بود
|
چون سفیهانراست این کار و کیا
|
|
لازم آمد یقتلون الانبیا
|
انبیا را گفته قومی راه گم
|
|
از سفه انا تطیرنا بکم
|
جهل ترسا بین امان انگیخته
|
|
زان خداوندی که گشت آویخته
|
چون بقول اوست مصلوب جهود
|
|
پس مرورا امن کی تاند نمود
|
چون دل آن شاه زیشان خون بود
|
|
عصمت و انت فیهم چون بود
|
زر خالص را و زرگر را خطر
|
|
باشد از قلاب خاین بیشتر
|
یوسفان از رشک زشتان مخفیاند
|
|
کز عدو خوبان در آتش میزیند
|