فرمودن والی آن مرد را کی این خاربن را کی نشانده‌ای بر سر راه بر کن

تو مثال دوزخی او ممنست کشتن آتش به ممن ممکنست
مصطفی فرمود از گفت جحیم کو بممن لابه‌گر گردد ز بیم
گویدش بگذر ز من ای شاه زود هین که نورت سوز نارم را ربود
پس هلاک نار نور ممنست زانک بی ضد دفع ضد لا یمکنست
نار ضد نور باشد روز عدل کان ز قهر انگیخته شد این ز فضل
گر همی خواهی تو دفع شر نار آب رحمت بر دل آتش گمار
چشمه‌ی آن آب رحمت ممنست آب حیوان روح پاک محسنست
بس گریزانست نفس تو ازو زانک تو از آتشی او آب خو
ز آب آتش زان گریزان می‌شود کتشش از آب ویران می‌شود
حس و فکر تو همه از آتشست حس شیخ و فکر او نور خوشست
آب نور او چو بر آتش چکد چک چک از آتش بر آید برجهد
چون کند چک‌چک تو گویش مرگ و درد تا شود این دوزخ نفس تو سرد
تا نسوزد او گلستان ترا تا نسوزد عدل و احسان ترا
بعد از آن چیزی که کاری بر دهد لاله و نسرین و سیسنبر دهد
باز پهنا می‌رویم از راه راست باز گرد ای خواجه راه ما کجاست
اندر آن تقریر بودیم ای حسود که خرت لنگست و منزل دور زود
سال بیگه گشت وقت کشت نی جز سیه‌رویی و فعل زشت نی
کرم در بیخ درخت تن فتاد بایدش بر کند و در آتش نهاد
هین و هین ای راه‌رو بیگاه شد آفتاب عمر سوی چاه شد
این دو روزک را که زورت هست زود پیر افشانی بکن از راه جود