کلوخ انداختن تشنه از سر دیوار در جوی آب

بر سر دیوار هر کو تشنه‌تر زودتر بر می‌کند خشت و مدر
هر که عاشقتر بود بر بانگ آب او کلوخ زفت‌تر کند از حجاب
او ز بانگ آب پر می تا عنق نشنود بیگانه جز بانگ بلق
ای خنک آن را که او ایام پیش مغتنم دارد گزارد وام خویش
اندر آن ایام کش قدرت بود صحت و زور دل و قوت بود
وان جوانی همچو باغ سبز و تر می‌رساند بی دریغی بار و بر
چشمه‌های قوت و شهوت روان سبز می‌گردد زمین تن بدان
خانه‌ی معمور و سقفش بس بلند معتدل ارکان و بی تخلیط و بند
پیش از آن کایام پیری در رسد گردنت بندد به حبل من مسد
خاک شوره گردد و ریزان و سست هرگز از شوره نبات خوش نرست
آب زور و آب شهوت منقطع او ز خویش و دیگران نا منتفع
ابروان چون پالدم زیر آمده چشم را نم آمده تاری شده
از تشنج رو چو پشت سوسمار رفته نطق و طعم و دندانها ز کار
روز بیگه لاشه لنگ و ره دراز کارگه ویران عمل رفته ز ساز
بیخهای خوی بد محکم شده قوت بر کندن آن کم شده