حسد کردن حشم بر غلام خاص

دام خود را سخت‌تر یابند و بس کی نماید قوتی با باد خس
گر تو گویی فایده‌ی هستی چه بود در سالت فایده هست ای عنود
گر ندارد این سالت فایده چه شنویم این را عبث بی عایده
ور سالت را بسی فایده‌هاست پس جهان بی فایده آخر چراست
ور جهان از یک جهت بی فایده‌ست از جهتهای دگر پر عایده‌ست
فایده‌ی تو گر مرا فایده نیست مر ترا چون فایده‌ست از وی مه‌ایست
حسن یوسف عالمی را فایده گرچه بر اخوان عبث بد زایده
لحن داوودی چنان محبوب بود لیک بر محروم بانگ چوب بود
آب نیل از آب حیوان بد فزون لیک بر محروم و منکر بود خون
هست بر ممن شهیدی زندگی بر منافق مردنست و ژندگی
چیست در عالم بگو یک نعمتی که نه محرومند از وی امتی
گاو و خر را فایده چه در شکر هست هر جان را یکی قوتی دگر
لیک گر آن قوت بر وی عارضیست پس نصیحت کردن او را رایضیست
چون کسی کو از مرض گل داشت دوست گرچه پندارد که آن خود قوت اوست
قوت اصلی را فرامش کرده است روی در قوت مرض آورده است
نوش را بگذاشته سم خورده است قوت علت را چو چربش کرده است
قوت اصلی بشر نور خداست قوت حیوانی مرورا ناسزاست
لیک از علت درین افتاد دل که خورد او روز و شب زین آب و گل
روی زرد و پای سست و دل سبک کو غذای والسما ذات الحبک
آن غذای خاصگان دولتست خوردن آن بی گلو و آلتست