آن غلامک را چو دید اهل ذکا
|
|
آن دگر را کرد اشارت که بیا
|
کاف رحمت گفتمش تصغیر نیست
|
|
جد گود فرزندکم تحقیر نیست
|
چون بیامد آن دوم در پیش شاه
|
|
بود او گندهدهان دندان سیاه
|
گرچه شه ناخوش شد از گفتار او
|
|
جست و جویی کرد هم ز اسرار او
|
گفت با این شکل و این گند دهان
|
|
دور بنشین لیک آن سوتر مران
|
که تو اهل نامه و رقعه بدی
|
|
نه جلیس و یار و همبقعه بدی
|
تا علاج آن دهان تو کنیم
|
|
تو حبیب و ما طبیب پر فنیم
|
بهر کیکی نو گلیمی سوختن
|
|
نیست لایق از تو دیده دوختن
|
با همه بنشین دو سه دستان بگو
|
|
تا ببینم صورت عقلت نکو
|
آن ذکی را پس فرستاد او به کار
|
|
سوی حمامی که رو خود را بخار
|
وین دگر را گفت خه تو زیرکی
|
|
صد غلامی در حقیقت نه یکی
|
آن نهای که خواجهتاش تو نمود
|
|
از تو ما را سرد میکرد آن حسود
|
گفت او دزد و کژست و کژنشین
|
|
حیز و نامرد و چنینست و چنین
|
گفت پیوسته بدست او راستگو
|
|
راستگویی من ندیدستم چو او
|
راستگویی در نهادش خلقتیست
|
|
هرچه گوید من نگویم آن تهیست
|
کژ ندانم آن نکواندیش را
|
|
متهم دارم وجود خویش را
|
باشد او در من ببیند عیبها
|
|
من نبینم در وجود خود شها
|
هر کسی گر عیب خود دیدی ز پیش
|
|
کی بدی فارغ وی از اصلاح خویش
|
غافلاند این خلق از خود ای پدر
|
|
لاجرم گویند عیب همدگر
|
من نبینم روی خود را ای شمن
|
|
من ببینم روی تو تو روی من
|