ملامت کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت

چون غلام هندوی کو کین کشد از ستیزه‌ی خواجه خود را می‌کشد
سرنگون می‌افتد از بام سرا تا زیانی کرده باشد خواجه را
گر شود بیمار دشمن با طبیب ور کند کودک عداوت با ادیب
در حقیقت ره‌زن جان خودند راه عقل و جان خود را خود زدند
گازری گر خشم گیرد ز آفتاب ماهیی گر خشم می‌گیرد ز آب
تو یکی بنگر کرا دارد زیان عاقبت که بود سیاه‌اختر از آن
گر ترا حق آفریند زشت‌رو هان مشو هم زشت‌رو هم زشت‌خو
ور برد کفشت مرو در سنگ‌لاخ ور دو شاخستت مشو تو چار شاخ
تو حسودی کز فلان من کمترم می‌فزاید کمتری در اخترم
خود حسد نقصان و عیبی دیگرست بلک از جمله کمیها بترست
آن بلیس از ننگ و عار کمتری خویش را افکند در صد ابتری
از حسد می‌خواست تا بالا بود خود چه بالا بلک خون‌پالا بود
آن ابوجهل از محمد ننگ داشت وز حسد خود را به بالا می‌فراشت
بوالحکم نامش بد و بوجهل شد ای بسا اهل از حسد نااهل شد
من ندیدم در جهان جست و جو هیچ اهلیت به از خوی نکو
انبیا را واسطه زان کرد حق تا پدید آید حسدها در قلق
زانک کس را از خدا عاری نبود حاسد حق هیچ دیاری نبود
آن کسی کش مثل خود پنداشتی زان سبب با او حسد برداشتی
چون مقرر شد بزرگی رسول پس حسد ناید کسی را از قبول
پس بهر دوری ولیی قایمست تا قیامت آزمایش دایمست