حرف قرآن را ضریران معدنند
|
|
خر نبینند و به پالان بر زنند
|
چون تو بینایی پی خر رو که جست
|
|
چند پالان دوزی ای پالانپرست
|
خر چو هست آید یقین پالان ترا
|
|
کم نگردد نان چو باشد جان ترا
|
پشت خر دکان و مال و مکسبست
|
|
در قلبت مایهی صد قالبست
|
خر برهنه بر نشین ای بوالفضول
|
|
خر برهنه نی که راکب شد رسول
|
النبی قد رکب معروریا
|
|
والنبی قیل سافر ماشیا
|
شد خر نفس تو بر میخیش بند
|
|
چند بگریزد ز کار و بار چند
|
بار صبر و شکر او را بردنیست
|
|
خواه در صد سال و خواهی سی و بیست
|
هیچ وازر وزر غیری بر نداشت
|
|
هیچ کس ندرود تا چیزی نکاشت
|
طمع خامست آن مخور خام ای پسر
|
|
خام خوردن علت آرد در بشر
|
کان فلانی یافت گنجی ناگهان
|
|
من همان خواهم مه کار و مه دکان
|
کار بختست آن و آن هم نادرست
|
|
کسب باید کرد تا تن قادرست
|
کسب کردن گنج را مانع کیست
|
|
پا مکش از کار آن خود در پیست
|
تا نگردی تو گرفتار اگر
|
|
که اگر این کردمی یا آن دگر
|
کز اگر گفتن رسول با وفاق
|
|
منع کرد و گفت آن هست از نفاق
|
کان منافق در اگر گفتن بمرد
|
|
وز اگر گفتن بجز حسرت نبرد
|