شکایت کردن اهل زندان پیش وکیل قاضی از دست آن مفلس

گه به درویشی کنم تهدیدشان گه به زلف و خال بندم دیدشان
قوت ایمانی درین زندان کمست وانک هست از قصد این سگ در خمست
از نماز و صوم و صد بیچارگی قوت ذوق آید برد یکبارگی
استعیذ الله من شیطانه قد هلکنا آه من طغیانه
یک سگست و در هزاران می‌رود هر که در وی رفت او او می‌شود
هر که سردت کرد می‌دان کو دروست دیو پنهان گشته اندر زیر پوست
چون نیابد صورت آید در خیال تا کشاند آن خیالت در وبال
گه خیال فرجه و گاهی دکان گه خیال علم و گاهی خان و مان
هان بگو لا حولها اندر زمان از زبان تنها نه بلک از عین جان