فروختن صوفیان بهیمه‌ی مسافر را جهت سماع

تو نیایی و نگویی مر مرا که خرت را می‌برند ای بی‌نوا
تا خر از هر که بود من وا خرم ورنه توزیعی کنند ایشان زرم
صد تدارک بود چون حاضر بدند این زمان هر یک به اقلیمی شدند
من که را گیرم که را قاضی برم این قضا خود از تو آمد بر سرم
چون نیایی و نگویی ای غریب پیش آمد این چنین ظلمی مهیب
گفت والله آمدم من بارها تا ترا واقف کنم زین کارها
تو همی‌گفتی که خر رفت ای پسر از همه گویندگان با ذوق‌تر
باز می‌گشتم که او خود واقفست زین قضا راضیست مردی عارفست
گفت آن را جمله می‌گفتند خوش مر مرا هم ذوق آمد گفتنش
مر مرا تقلیدشان بر باد داد که دو صد لعنت بر آن تقلید باد
خاصه تقلید چنین بی‌حاصلان خشم ابراهیم با بر آفلان
عکس ذوق آن جماعت می‌زدی وین دلم زان عکس ذوقی می‌شدی
عکس چندان باید از یاران خوش که شوی از بحر بی‌عکس آب‌کش
عکس کاول زد تو آن تقلید دان چون پیاپی شد شود تحقیق آن
تا نشد تحقیق از یاران مبر از صدف مگسل نگشت آن قطره در
صاف خواهی چشم و عقل و سمع را بر دران تو پرده‌های طمع را
زانک آن تقلید صوفی از طمع عقل او بر بست از نور و لمع
طمع لوت و طمع آن ذوق و سماع مانع آمد عقل او را ز اطلاع
گر طمع در آینه بر خاستی در نفاق آن آینه چون ماستی
گر ترازو را طمع بودی به مال راست کی گفتی ترازو وصف حال